آیینه

آیینَه‏

  چیزی است که صورت اشیاء در آن انعکاس یافته نموده شود عارفان این کلمه را باستعارت به معانی متعدد گیرند و اغلب به معنی قلب انسان کامل است و انسان را از جهت مظهریت ذات و صفات و اسماء آینه گویند و این معنی در انسان کامل که مظهریت تامه دارد اظهر است.

  شاه نعمت اللّه گوید :

  آینه کائنات، مظهر تمثال تست     حسن تو در آینه گشته عیان فی المثل‏

  عراقی گوید :

  روشنان آینه دل چو مصفا بینند روی دلدار در آن آینه پیدا بینند

  از پس آینه دزدیده برویش نگرند جان فشانند بر او کان رخ زیبا بینند

  در حقیقت دو جهان آینه انسانست که بدو در رخ زیبایش هویدا بینند

    چون ز خود یاد کنند آینه گردد تیره چون ازو یاد کنند آینه رخشان بینند

  و از آن جهت انسان نمودار وجود احدیت و مراتب لاهوت است که آنچه در آنجاست بنماید .

  صوفی بیا که آینه صافی است جام را تا بنگری صفای می لعل فام را

  راز درون پرده ز رندان مست پرس کاین حال نیست زاهد عالیمقام را

  عنقا شکار کس نشود دام باز چین کانجا همیشه باد بدست است دام را

  عطار گوید :

  آن آینه تو سیاه رویست او را چه خبر که ماه رویست‏

  آن آینه مى‏زدای پیوست کورا گه پشت و گاه رویست‏

  کز عشق چو آفتاب گردد هر ذره اگر سیاه رویست .

 

  مغربی گوید :

  رخ زیبای تو را آینه مى‏باید که رخت را بتو ز انسان که توئی بنماید

  چون نظر بر رخ زیبای تو مى‏اندازم حسن مجموعه تو در نظرم مى‏آید

  دیده از دیدن خوبان جهان بربندد هر که بر روی تو یک لحظه نظر بگشاید

  در ریاض العارفین گوید: آینه عبارت از مظهر است خواه علمی باشد خواه ذهنی و خواه خارجی (ریاض العارفین ص 38 ).

  از جمله ترکیبات آن در معانی عرفانى‏

  آیینه جان‏

   مولانا گوید :

  آینه آهنی برای لونها است آینه سیمای جان سنگین بها است‏

  آینه جان نیست الا روی یار روی آن یاری که باشد آن دیار

 

  آینه کلّ‏

   مولانا گوید :

  گفتم ای دل آینه کل را بجو     رو بدریا کار برناید ز جو

  دیده تو چون دلم را دیده شد     صد دل نادیده غرق دیده شد

  آینه کلی ترا دیدم ابد       دیدم اندر چشم تو من چشم خود

  گفتم آخر خویش را من یافتم      در دو چشمش راه روشن یافتم‏

  گفت و همم کان خیال تست هان       ذات خود را از خیال خود بدان‏

  نقش من از چشم تو آواز داد      که منم تو، تو منی در اتحاد

  اندرین چشم منیر بى‏زوال     از حقایق راه کی یابد خیال‏

 

  آینه دل‏

   مولانا گوید :

  آینه دل چو شود صافی و پاک     نقشها بینی برون از آب و خاک‏

  هم بینی نقش و هم نقاش را     فرش و دولت را وهم فراش را

  چون خلیل آمد خیال یار من      صورتش بت معنی آن بت‏شکن‏

    آینه دل صاف باید تا درو       واشناسی صورت زشت از نکو

 

  آیِنِه هَسْتِى‏

  مولانا گوید :

  آینه هستی چه باشد نیستى      نیستی بگزین گر ابله نیستى‏

  هستی اندر نیستی بتوان نمود       مالداران بر فقیر آرند جود

 

  آیِنه آسِمان‏

  کنایت از آفتاب است که آینه گردان و آئینه گردون هم گویند .

 

  آینه گِیتی نماى‏

   کنایت از دل مؤمن و دل انسان کامل است .

  آینه جَمال‏

  مرتبه ظهور و تجلی صفاتی است رجوع به جمال شود .

 

  آینه وُجُودْ

مظهر وجود که دل باشد و تمام موجودات آینه حق‏اند رجوع به مظهر و نفس رحمانی و فیض مقدس شود.