اشعار عارفانه

از بس که برآورد غمت آه از من

ترسم که شود به کام بد خواه از من

دردا که ز هجران تو ای جان جهان

خون شد دلم و دلت نه آگاه از من(مولانا)...

 

خوشست روی تو را درحجاب بوسیدن

میان  گودی  محراب  باده  نوشیدن

به تار بربط عشقت زدن به زخمهء دل

به شوق  روی تو  با می مدام جوشیدن(احمدخدادادی دهکردی)

 

در عشق توام نصیحت و پند چه سود

ذهرآب چشیده ام مرا قند چه سود

گویند مرا که بند بر پاش نهید

دیوانه دل است پام بر بند چه سود(مولانا)

 

گفتم شراب وصل به "اوباش " می دهند

با خنده گفت بنده "او" باش می دهند(عطار)

 

 

ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺭﻩ ﻣﺴﺠﺪ ﻭ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﺑﮕﯿﺮﯼ
ﻋﻤﺮﺕ ﺑﻪ ﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﯿﺮﯼ
ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ ﭘﯿﺮ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﭘﻨﺪ
ﻫﺮ ﺩﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﯼ(شیخ بهایی)


 

عاشق همه سال مست و رسوا بادا

دیوانه و شوریده و شیدا بادا

با هوشیاری غصه هر چیز خوریم

چون مست شدیم هرچه بادا بادا(مولانا)

اندکی صبر نمایید...